سفر آموزشی خانم دکتر ماساکو واتانابه به ایران

سفر آموزشی به ژاپن فرصتی شد تا موسسه با خانم دکتر واتانابه، استاد رشته برنامه ریزی درسی در دانشگاه ناگویا آشنا شود و ایشان تمایل خود را برای سفر به ایران و پژوهش در مورد آموزش و پرورش ایران ابراز نماید. این شد که به مدت دو ماه به صورت فشرده در جریان برنامه ریزی سفر ایشان بودم. از هماهنگ کردن هتل و ترانسفر تا ملاقات با افراد مختلف آموزش و پرورش، هماهنگی با مدارس و سفر یک روزه به کاشان، تجربه جالب، کمی تلخ و البته شگفت آور برایم فراهم نمود.من در مدت زمان اقامت ایشان، وظیفه مترجمی را بر عهده داشتم. غیر از دو مورد که ایشان طبق پروتکل دانشگاه های ژاپن ملزم به صحبت به زبان ژاپنی بودند، در بقیه دیدارها و بازدیدها همواره در کنار ایشان بودم و تقریبا در مورد هر موضوعی صحبت به میان آمد. من بعد از حدود 5 سال رسما در حال صحبت بودم و آخریم بار هم سر کلاس صحبت کرده بودم نه با یک خارجی. برای خودم جالب بود که چقدر برخی اصطلاحات و لغات را به راحتی به یاد می آورم و از طرفی در مورد برخی لغات ساده، اصلا حضور ذهن ندارم! همچنین متوجه شدم که علیرغم تمجید اطرافیان، سلیس صحبت نمی کنم و نیاز به تمرین دارم. اما خانم واتانابه از من بسیار راضی بود و گفت که وقتی تو ترجمه می کنی، احساس می کنم که منظور من واقعا به طرف مقابل منتقل می شود. همچنین از دایره لغت وسیع من که تقریبا هم موضوع مربوط و نامربوطی را پوشش می داد ابراز شگفتی کردند که چون یک استاد دانشگاه که 12 سال در آمریکا زندگی کرده است این فیدبک را داد، برایم دلگرم کننده بود.ایشان ابراز داشتند که ذهنیت نسبتا تاریکی از ایران داشتند و اگر سفر مدیران ایران به ژاپن و آشنایی مستقیم با موسسه نبود، اصلا فکر آمدن به ایران را هم نمی کردند. اما خوشبختانه در این سفر ده روزه، دیدگاه کاملا متفاوتی کسب کردند و با مشاهده زندگی عادی مردم و ملاقات با دانشگاهیان، بارها به من گفتند که از سفر خود به ایران، احساس راحتی می کنند. ایشان در روز اول اقامت خود در ایران، پیاده از بلوار کشاورز (هتل اسپیناس) به میدان فلسطین و پارک لاله می روند و با مشاهده خیابان های آرام و خانواده هایی که برای پیک نیک به پارک آمده بودند، رسما احساس امنیت و آرامش می کنند.روز دوم در بازدید از موزه ملی (موزه ایران باستان سابق) با تاریخ خاورمیانه بیشتر آشنا شدند به طوریکه عنوان کردند زمانی که در دبیرستان محصل بودند، تاریخ خاورمیانه برایشان بسیار دشوار بود چرا که ملل مختلفی در برهه های مختلف در این منطقه زندگی کرده اند، اما با توضیحاتی که به ایشان دادیم، کاملا توانستند آن قطعات از هم گسسته تاریخ خاورمیانه را کنار هم بچینند و تصویری که ما از این منطقه در ذهن داریم بدست آورند.

ملاقات بعدی در دانشگاه فرهنگیان بود. این دانشگاه که همان نقش تربیت معلم سابق را دارد، دو سه سالی است که با برنامه جدید تحت ریاست دکتر مهرمحمدی اداره می شود. یکی از تجربیات تلخ این سفر در این دانشگاه بود. ما به صرف ناهار در این دانشگاه دعوت شده بودیم. وقتی ناهار را آوردند و همه مشغول شدند، حاضرین در جلسه با سوالات متعدد از خانم واتانابه مانع از خوردن ناهار توسط ایشان می شدند به طوری که یک سوال از ایشان پرسیده می شد و وقتی ایشان در حال پاسخگویی بودند، بقیه به خوردن مشغول می شدند و تا پاسخ ایشان تمام می شد، یک نفر دیگر سوال می پرسید! به طوری که عملا ایشان یک ساعت بعد از همه ناهار را صرف کردند. مقصر اصلی این موضوع هم شخص دکتر مهرمحمدی بود. قبل از جلسه به ما گفته بودند که ایشان تمامی تحصیلات خود را در آمریکا گذرانده اند و شخصیت فرهیخته ای دارند، اما با مشاهده این رفتار و همچنین کلاس گذاشتن های بسیار بی مورد و کوچه بازاری ایشان، متوجه شدم که واقعا بی شعوری تحصیلات نمی شناسد. مثلا این دکتر تحصیل کرده، خانم واتانابه را به فامیلی صدا می زد بدون هیچ پیشوندی!

ملاقات بعدی آن روز در دفتر آقای نوید، دبیر شورای عالی آموزش و پرورش بود. نقش این شورا، آماده سازی اسناد بالادستی آموزش و پرورش مانند “سند تحول بنیادین” است. تجربه تلخم در اینجا چیزی بود که صریحا خود دکتر واتانابه به ایشان و همکارانشان که بدون هماهنگی در جلسه حضور داشتند گفتند: فلسفه دائمی بودن این شورا بسیار مشکل دارد. یعنی در ژاپن اگر بخواهند اسناد اینچنینی تولید کنند، متخصصان را فرا می خوانند و در قالب یک اتاق فکر موقت و در مدت زمان معین، این اسناد تولید و توسط هیئت دولت ابلاغ می شود که منطقی است، چرا که دائما اسناد بالادستی در هیچ حوزه ای تولید نمی شود که نیاز به یک شورای دائمی داشته باشد. اما در ایران چنین شورایی دائما وجود دارد و جالب است که در حدود 20 سال گذشته، یک مهندس ریاست آن را به عهده داشته که کمترین تخصصی در زمینه آموزش ندارد. چون در حال پیاده سازی نوار آن جلسه هستم، به همین مقدار بسنده می کنم و متن کامل آن جلسه را به زودی آپلود خواهم کرد.

روز سوم، برنامه بازدید از دو مدرسه را داشتیم. در اینجا لازم است کمی در مورد زمینه پژوهشی خانم واتانابه توضیح دهم. ایشان در زمینه روش انشا نویسی در مدرسه و تاثیر فرهنگ جامعه بر درس انشا و نحوه ارائه استدلال در دانش آموزان دوره ابتدایی پژوهش می کنند! لطفا بار دیگر زمینه پژوهشی ایشان را بخوانید و سپس به زنگ های انشا در دوره تحصیل خود بیندیشید. در حقیقت موضوع پایان نامه دکترای ایشان (رشته جامعه شناسی، دانشگاه کلمبیا) همین ارتباط فرهنگ جامعه و نحوه انشا نویسی در کشور آمریکا است و ایشان پس از بازگشت به ژاپن، موضوع کار خود را در ژاپن دنبال کردند. در زمینه مقایسه الگوهایی که در دو کشور ژاپن و آمریکا بدست آوردند، کتابی نوشتند به نام “پرورش هنر استدلال”. ایشان در چند سال اخیر کشور فرانسه را نیز مورد بررسی قرار دادند و همانطور که عنوان کردم، پس از سفر مدیران ایران به ژاپن علاقه مند شدند که به ایران سفری داشته باشند و با نحوه انشانویسی در مدارس ایران آشنا شوند.

مدرسه اولی که رفتیم، مدرسه دخترانه ابوعلی سینا واقع در ستارخان بود که حضور ایشان در کلاس های تاریخ چهارم دبستان، فارسی چهارم دبستان و فارسی سوم راهنمایی برایشان بسیار سودمند بود. مدرسه دوم، مدرسه پسرانه پارسا بود که به صرف ناهار (آبگوشت) دعوت بودیم. در این مدرسه ایشان در یک کلاس انشای چهارم دبستان شرکت کردند که چون حضور تعداد زیادی از کادر مدرسه در کلاس مانع از جریان همیشگی کلاس شده بود، ثمر زیادی از این بازدید بدست نیامد. در انتهای این روز نیز ملاقاتی با دکتر حسین نژاد، سردبیر مجله “انشا و نویسندگی” داشتند که من در این جلسه حضور نداشتم، اما ظاهرا ملاقات مفیدی بوده است.

روز چهارم ملاقاتی در فرهنگستان زبان و ادب فارسی با حدادعادل داشتیم که می توانید حاصل آن را حدس بزنید! ملاقات ظهر که به صرف ناهار بود در دفتر آقای مجتهد، مدیرعامل موسسه “گزینه دو” برگزار شد. از آنجا که در ژاپن همانند ایران، کنکور سراسری برگزار می شود، ایشان درخواست کرده بودند که با موضوع کنکور و نحوه آماده سازی دانش آموزان برای این آزمون در ایران آشنا شوند که در مجموع ملاقاتی که در موسسه گزینه دو داشتند برایشان بسیار مفید بود. در نهایت عصر سری به دفتر تالیف کتب درسی زدیم و ایشان جلسه ای با دکتر امانی، مدیر کل این دفتر داشتند. دکتر امانی در زمینه تغییرات کتب درسی در چندسال اخیر اطلاعاتی به ایشان دادند و چون خود دکتر واتانابه درگیر پروژه تنظیم برنامه درسی جدید در ژاپن هستند، ملاقات به ظاهر مفیدی بود. دکتر امانی خودش به صورت دست و پا شکسته توانستند با ایشان گفتگویی داشته باشند.

روز پنجم نشستی دوباره در دفتر تالیف برگزار شد که در این نشست یک سخنرانی توسط خانم واتانابه ایراد شد. نکته تاسف بار این که بر روی بیلبوردی که در سالن برای خیرمقدم از خانم واتانابه نصب شده بود، جمله ای به انگلیسی نوشته شده بود که پنج غلط فاحش در آن به چشم می خورد! در بعد از ظهر آن روز بازدیدی از موزه فرش داشتیم که بنده به تنهایی ایشان را همراهی کردم. در موزه فرش از من سوال کردند که به کدام کشور خارجی سفر داشته ام و وقتی گفتم تاکنون از کشور خارج نشده ام و حتی پاسپورت ندارم، بسیار شگفت زده شدند و من آنجا بود که مفهوم سربازی را برایشان توضیح دادم!

روز ششم، همایش انشا و نویسندگی در دانشگاه علامه برگزار شد که ایشان یک سخنرانی در این همایش داشتند. ملاقات کوتاهی با آقای هوشنگ مرادی کرمانی داشتند و ایشان یک جلد از کتاب داستان های کوتاه خود که به انگلیسی ترجمه شده بود به خانم واتانابه هدیه دادند. دکتر حسین نژاد از سخنرانان این همایش بودند و صحبت ایشان در مورد شش ویژگی انشاهای دانش آموزان ایران بود که برای خانم واتانابه بسیار مفید واقع شد.

روز هفتم یک سفر یک روزه به شهر کاشان داشتیم. بازدید از خانه های قدیمی، بازار کاشان، حمام فین، زیگورات سیلک و شهر قمصر از برنامه های این سفر بود. زمانی که در زیگورات سیلک بودیم، ایشان کویر را در افق مشاهده کردند و به ایشان گفتم که دکتر آرانی برآمده از این کویر اند. ایشان با شگفتی گفتند که با دیدن کویر حس می کنم که دکتر آرانی چه مسیر پر فراز و نشیبی برای آمدن به ژاپن و داشتن کرسی استادی در این دانشگاه طی کرده اند. گلاب، عرق کاسنی و عرق بیدمشک از عرقجاتی بودند که به عنوان سوغاتی در قمصر خریداری کردند. در مجموع سفر مفید و مفرحی برای ایشان بود و ایشان ابراز تعجب کردند که چقدر صورت زن های کاشانی با تهرانی ها متفاوت است که در پاسخ گفتم که در تهران عمل زیبایی و آرایش بسیار بیش از کاشان که شهری مذهبی حساب می شود رواج دارد.

روز هشتم بازدیدی از مدرسه پسرانه صالحین داشتیم که مربوط به کلاس های درس نمی شد و در حقیقت نمایشگاه دستاوردهای دانش آموزان در طی سال بود. البته ایشان با سه معلم دبستانی ملاقات کردند و اطلاعاتی از شیوه آموزش الفبا به دانش آموزان پایه اول دبستان کسب کردند. بعدازظهر به صرف شام به منزل قائم مقام موسسه رفتیم که نکته قابل ذکری ندارد.

روز نهم از مدرسه دخترانه خرد واقع در ولنجک بازدیدی داشتیم. این مدرسه یکی از مدارسی است که فرزندان افراد بسیار متمول در آن درس می خوانند. نکته جالبی که وجود داشت این بود که اکثر کادر مدرسه توانایی صحبت به زبان انگلیسی داشتند و این برای خود من جذاب بود. در این مدرسه سر کلاس انشای چهارم دبستان حضور یافتیم و آنطور که بعدا فیدبک دادند، این بهترین و مفیدترین کلاسی بود که در ایران در آن شرکت کردند. بعدازظهر نیز نشستی در موسسه با همکاری انجمن برنامه درسی ایران برگزار شد که من در آن شرکتی نداشتم و ایشان فیدبکی هم از آن به من ندادند.

روز دهم به بازار تهران رفتیم. ایشان نسبت به اضافه بار حاصل از هدایایی که گرفته بودند اظهار نگرانی می کردند و به دنبال خرید یک ساک بودند. پس از بازدید از بازار فرش به بخش فروش ساک رفتیم و یک ساک به ارزش 10 دلار برایشان خریدیم!! ایشان نسبت به قیمت پایین ساک ابراز تعجب کردند و برایشان توضیح دادم که برای شما توریست ها، همه جای ایران “حاجی ارزونی” است. همچنین اجتماع خریداران و فروشندگان دلار و سکه را دیدند و یادآور شدم که این اجتماعات نمونه های کوچک و ساده شده وال استریت هستند. در رستوران مسلم هم زرشک پلو خوردند که بعد از فرو دادن اولین لقمه رو به من کردند و گفتند که این بهترین مرغی است که در تمام عمرشان خورده اند. بعدازظهر این روز ملاقاتی در همشهری آنلاین داشتیم. با دکتر شکرخواه سردبیر همشهری آنلاین و دکتر نمک دوست جلسه ای برگزار شد. این دو نفر هشت سال قبل در توکیو مصاحبه ای با خانم واتانابه داشتند و در این جلسه دکتر شکرخواه مستقیما با خانم واتانابه صحبت کردند و مطالبی در مورد کتاب ایشان رد و بدل شد. همان شب گزارش جلسه در همشهری آنلاین قرار گرفت که البته روح حاکم بر جلسه را منعکس نمی کند. این گزارش را می توانید اینجا بخوانید.

روز آخر ایشان را به فرودگاه بردیم و استرس اضافه بار ایشان با 11 کیلو اضافه بار که با تخفیف (!) تبدیل به 8 کیلو شد و به قرار هر کیلویی 35 دلار خاتمه یافت. ظاهرا یکبار ایشان با 2 کیلو اضافه بار در فرانسه به شدت دچار مشکل شده بودند و خلاصه از این اضافه بار می ترسیدند.

ایشان در طول سفر از کیفیت و تنوع غذایی در ایران بسیار متعجب شدند. آبگوشت و کباب کوبیده را بسیار دوست داشتند. برایشان جالب بود که ما پیاز را خام هم می خوریم و خیار را که یک سبزی است در کنار پرتقال که یک میوه است سرو می کنیم! هوای تهران تمیز بود و محیط بلوار کشاورز هم زیبا. در مجموع عوامل زیادی دست به دست هم دادند تا سفر ایشان یک سفر مفید باشد که از آنجا که ایشان یک فرد شناخته شده دانشگاهی در ژاپن، فرانسه و آمریکا هستند، می توانند رسما به عنوان سفیر فرهنگی ایران عمل کنند که اهمیت سفر ایشان را دوچندان می کند.

This slideshow requires JavaScript.

راه دشوار آزادی

چند روزی از فوت نلسون ماندلا می گذرد. در این مدت واکنش ایرانی ها خیلی سوزناک و آتشین بوده، انگار که خبر فوت پدر خود را شنیده اند. صد البته که همانند بسیاری از رفتارها، این نیز یک ژست روشنفکرانه است و بس که فرهنگ (دروغین) غنی آریایی از واکنش های مردم فیسبوک نشین به پیج مسی هویداست.
غرضم این است که اگر مختصری در مورد زندگی بزرگی چون ماندلا می خواهید بخوانید، کمر همت بسته و کتاب زیر را مطالعه نمایید.
در این کتاب زندگینامه ماندلا از کودکی تا مبارزه با آپارتاید و اسارت و بعد آزادی و حرکت در مسیر بازسازی آفریقای جنوبی از زبان خودش ترسیم شده است.
راه دشوار آزادیراه دشوار آزادی
نویسنده: نلسون ماندلا
مترجم: مهوش غلامی
نشر: اطلاعات

مردی شدی

این شعر توسط یکی از همکارانم سروده شده…

مردی شدی

مردی شدی

آجر به آجر

قد کشیدی ..

-آجر به آجر –

جای بابا حد کشیدی ..

چشمت..

به مادر بود

-اما-

جای مادر

یک مرد غمگین

که نمی خوابد کشیدی ..

پاییز را در دفترت

یک غول شش سر ..

وقتی که از باران بدت آمد کشیدی ..

گفتند از دنیا

چه می خواهی نباشد ؟

باران کشیدی ..

-یک نفس-  ممتد کشیدی …

این سو ی دفتر

مادرت را ..

تن ها ییش را ..

آن سوترش

مردی که می آمد کشیدی

دستت به تن هایی

-به آجر-

کرد عادت

مردی شدی

آجر به آجر

قد کشیدی ..

مسعود غیاث بیگی

گزارش 100 روزه رییس جمهور به مردم

Gallery

This gallery contains 2 photos.

گزارش صد روزه دولت به تازگی منتشر شد. این گزارش در یک بخش اقتصادی و یک بخش فرهنگی، مهم ترین اقدامات دولت جدید در 100 روز اول کار را ترسیم کرده است. من در این پست سعی می کنم یک … Continue reading

کیستی ما

حدودا ده روزی از پیش بینی موسسه اطلاعات علمی تامسون رویترز در زمینه نوبل اقتصاد می گذره. تو این مدت واکنش های مختلفی از حضور یک نام ایرانی در میان هشت نام اعلام شده شنیده و خونده شد. این ایرانی پروفسور هاشم پسران بود. تمامی این واکنش ها یک نقطه مشترک داشتند: ایرانی بودن این فرد. سوالی که همواره ذهن من رو قلقلک داده وقتی اخبار این چنینی از ایرانی ها می شنوم اینه: آیا این افراد واقعا ایرانی هستند؟

پروفسور پسران بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان راهی انگلستان میشه و اونجا دکترا می گیره. بعد تو دانشگاه کمبریج تدریس می کنه، یه زن انگلیسی می گیره و الان هم که بازنشسته شده تو دانشگاه کالیفرنیای جنوبی کار می کنه. ایشون مبتکر یک برنامه کامپیوتری در زمینه اقتصادسنجی هستن و یک مدل اقتصاد کلان معروف هم دارند.

ایشون چندتا نکته دارن. اول، ایشون سال هاست که آدم غولی هستن تو اقتصاد. اما نه تو دانشگاه های ایران تدریس کردن و نه تو ایران کار اجرایی کردن. در حالی که می تونستن حداقل به صورت مدعو در شریف تدریس کنن. سالی یک ترم مثلا. خب ایشون این کارا رو اصلا نکردن که البته خرده ای به ایشون نمی گیرم. دوم، ایشون یه انجمن تشکیل دادن و تو خارج مثلا رو اقتصاد ایران می خوان کار کنن! سوم، ایشون ظاهرا با دانشجوهای ایرانیشون اصلا فارسی حرف نمی زدن مگر زمان عید نوروز و در منزل خودشون که به گفته یکی از شاگرداشون منزلی کاملا ایرانی دارن و خانمشون قیمه بادمجون خوشمزه ای می پزن!

حالا سوال من اینه که کسی که نه تو ایران تحصیل کرده، نه بعد تحصیلش به خودش زحمت داده بیاد اینجا دو تا درس ارائه کنه (کار اجرایی و مشاوره اقتصادی تو حلق من!) آیا ایرانی ها باید به نوبل گرفتن ایشون افتخار کنن؟! آیا فرش ایرانی و قیمه بادمجون میشه ایرانی بودن؟ آیا فقط چون اسمش فارسیه میشه ایشون رو ایرانی فرض کرد و چسبوند به افتخارات ملت غیور ایران؟

ما علیرغم داد و فریادی که می زنیم که آی ما فرهنگ غنی و از این جور چیزا داریم، به شدت تهی هستیم و با اداهامون خودمون رو مسخره می کنیم. از آدمی که افتخار نوبل یک چنین فردی رو به خودش نسبت میده تا کسی که فکر می کنه همین که من قیمه بادمجون بخورم یعنی هویت خودمو حفظ کردم، همه همینطور تهی هستیم و اونایی که به عنوان یک ناظر بیرونی نشستن و نظاره می کنن به ریشمون می خندن.

در راستای همین تهی بودن؛ رئیس سازمان گردشگری چند وقتیه که از سفر نیویورک با خودش یه “شیردال” آورده و کلی ام جو داده که افتخار ایرانی ها رو به خاک عزیز وطن برگردوندم! حالا فرض کنیم این شیء اگه تو خاک ایران باشه یا کلا به ایران یه جوری مربوط باشه افتخار داره. بعد از این ماجرا بحث پیش اومد که آیا این شیء اصله یا نه؟ این مقاله نوشته یک آدم دانشگاهیه که نباید خصومتی با کوروش کبیر و فرهنگ (دروغین) غنی ما داشته باشه. دوستمون توضیح میده که این شیء به همراه بسیاری از اشیاء دیگه تاریخی منتسب به شرق میانه، تقلبیه و تو زیرزمین های نیویورک تولید میشه و به قیمت بالا به دلال های اشیاء عتیقه فروخته میشه! حالا جالب تر از این موضوع، موضع گیری مدیر محترم موزه ملیه که گفته اگر هم تقلبی باشه اشکالی نداره، ما هنوز به عنوان نماد افتخار تاریخی و ایرانی ازش استفاده می کنیم!

مردمانی که تهی باشند، همواره به دنبال این می گردن که هویت خودشون رو تو یه چیز بیرونی جستجو کنن و اونو به زور بچسبونن به خودشون. من فکر نمی کنم از یه ژاپنی بپرسی افتخارت چیه، یه خرابه نشونت بده بگه یه زمانی اینجا یه عده آدم زندگی می کردن! میگه افتخار من تویوتا و سونیه! ما اما همیشه به دنبال پیدا کردن افتخاراتمون از زیر خاکیم!

تناول مغز خر

چند وقت پیش یکی از دوستان تشریف بردن بلاد کفر برای تحصیل علم. ظاهرا بعد از ورود به شهر و گرفتن آمار از دانشجوهای دانشگاه مورد نظر متوجه شدند که از این دانشگاه نه درس بیرون میاد و نه علم. در این هنگام با اتخاذ یک تصمیم کبری بلیط برگشت به وطن گرفته اند و برگشتند.

این حرکت در نوع خودش واقعا انقلابی و عقلایی بوده. یعنی وقتی شما دیدی که جایی که رسیدی به دردت نمی خوره ول کردی و برگشتی به موقعیت اولیه. با اینکه فکر کنم این دوستمون نزدیک چهار میلیون هم برای رفتنش خرج کرده بوده. اما در موقعیتی که قرار گرفته با آینده نگری از خیر اون چهار میلیون برای ضررهای انتظاری بعدی گذشته.

حالا نکته قضیه کجاست؟ اینجاست که من تقریبا این داستان رو وقتی برای دوستان دیگرم تعریف می کردم، متوجه می شدم که اونا در موقعیت مشابه رفتار غیر عقلایی رو انتخاب می کردن و همونجا می موندن. با این استدلال که حالا که اومدیم، وایسیم ببینیم چی میشه. این نوع از استدلال که شما منافع انتظاری نسبتا شفاف در ایران برگشتن رو به منافع نامشخص موندن ترجیح بدید، نمونه یک رفتار غیرعقلایی هست که اقتصاددان ها فرض می کنن رفتار انسان اینگونه نیست.

یادمه سر کلاس اقتصاد خرد پیش نیاز یه بحثی سر این موضوع در گرفت که اگر سیب و موز رو گذاشتین جلوی من و من سیب رو انتخاب کردم، بعد رفتید و برگشتید این سری موز و نارگیل جلوی من گذاشتید و من موز رو برگزیدم، چرا باید در مواجهه با سیب و نارگیل حتما سیب رو انتخاب کنم؟ شاید دلم نارگیل بخواد! چرا رفتار من در زمان انتخاب نارگیل غیرعقلایی حساب میشه؟! بعد نکته ماجرا کجا بود، اینجا که برای این که ما بتونیم از نظر ریاضی یه تابع حقیقی از یک رابطه تعریف کنیم، باید یک شرط به اسم شرط تعدی برقرار بشه. حالا شرط تعدی چیه؟ میگه اگر الف را بر ب ترجیح دادی و ب را به ج، پس باید الف را به ج ترجیح بدی. حالا برای اینکه بتونیم تابع رو تعریف کنیم این شرط رو لازم داریم، پس میایم عقلانیت رو اینطور تعریف می کنیم! اگر هم کسی گفت که من انتخاب هام اینطوری نیست، میگیم تو خلی وگرنه آدم عاقل در مثال ما هیچگاه استغفرالله نمیاد نارگیل رو به سیب ترجیح بده!

این مثال دوستم و واکنش بقیه دوستام نشون میده که ما چندان هم عقلایی نیستیم. تازه این شرط ریاضی که کلن ربطش به عقل و فلسفه من نمی دونم از کجا زاییده شده! حالا بدبختی اینه که دنیای اقتصاد متعارف شده تسلط بی چون و چرای این نوع نگاه ریاضی به مسائل. طوری که نفس آموزش اقتصاد و روابط اقتصادی بین عاملین اقتصادی (من و شما) رفته تو مراحل بعدی.

مثال می زنم. دوست دیگری دارم که در یک دانشگاه واقعا سطح بالای کانادا داره دکترای فایننس میگیره. این بنده خدا چند وقت پیش به من ایمیل زد که آقا یه کتاب خوب در زمینه اقتصاد کلان معرفی کن. دو تا کتاب بهش گفتم و بعد ازش خواستم سیلابس درسشون رو واسم بفرسته. این سیلابس تو عکس پایین موجوده:

من یه توضیح کوتاه بدم. سیلابس این درس کلن در راستای یادگیری کنترل بهینه، برنامه ریزی ریاضی و کاربرد اینا در مدل های رشده! یعنی دو تا مبحث ریاضی و کاربردهاشون. نه از دیدگاه کینز خبری هست، نه از نئوکلاسیک ها، نه کینزین های جدید و نه اتریشی ها. تازه الان از این بنده خدا بپرسن خب شما تو مبحث رشد می خوای چی رو رشد بدی نمی تونه بگه. تازه بگه تولید ناخالص داخلی، بعدش نمی تونه بگه این تولید ناخالص داخلی چطوری محاسبه میشه. تراز تجاری چیه، نرخ ارز رو کی تعیین می کنه، فرق بانک مرکزی با بانک های تجاری چیه، سیاست پولی با سیاست مالی چه فرقی داره و غیره. یعنی این دوست ما در این درس کلان فقط ریاضی یاد می گیره نه اقتصاد کلان. حالا بدبختی اینه که ما اگه بگیم، میگن طرف اسکله، ریاضیش ضعیفه هی گیر میده!!!

پی نوشت: یه مطلب در مورد رشته فایننس و کارایی که می کنن فارغ التحصیلاش خواهم نوشت. اونا هم موجودات جالبین.

بازار تهران

بازار تهران

روز پنج شنبه رفته بودم بازار که کت و شلوار بخرم. روبه روی وزارت اقتصاد و دارایی (تقاطع صور اسرافیل و ناصر خسرو) چندتا ون پلیس و کلی موتور یگان ویژه ولو بود که ظاهرا داشتن دلال های داروهای تقلبی رو می گرفتن. صرف نظر از کار دلال ها، این شیوه برخورد با موضوع که قبلا در مور دلار هم اجرا شد کارساز نخواهد بود. بگیر و ببند در بازار مدت هاست که معنا نداره و خروجی مثبتی هم در پی نداره. باید دولت عین آدم دارو وارد کنه و با قیمت مناسب و پوشش هدفمند بیمه ها بده دست مردم. وقتی دارو در دسترس باشه خود به خود حضور دلال هم از بین میره چون چیزی برای دلالی نیست.

بازار رفتن اما تجربه جالب و متفاوتی بود. این که در مکانی باشی که کل بازارهای ریز و درشت ایران دارن ازش تغذیه میشن حس عجیبی به آدم میده. از باربرهای کرد گرفته تا دالون های تنگ و به هم پیچیده بازار که اگه بلد نباشی مثل آب خوردن راهت رو گم می کنی، از تفریح خانواده ها با سوار شدن به ماشین های برقی تا زن و شوهرهایی که اومدن تا در غیاب دلال ها اجناس موردنیاز رو به قیمت کمتری گاه تا پنجاه درصد ارزونتر بخرن این موضوع رو بیشتر تداعی می کنه که بازار تهران یکی از ستون های اصلی اقتصاد ایرانه و نمیشه بدون برنامه و سازوکار مدیریتی مناسب برنامه ریزی اقتصادی کرد بدون این که جایگاه بازار به طور مناسبی درنظر گرفته بشه. منم با یکی از رفقای آشنا به بازار رفتم اونجا که جنس تقلبی گیرم نیاد. چون طبق گفته این دوستمون که از بچگی کف بازار بزرگ شده یه هفت هشت سالیه که جنس تقلبی زیاد شده تو بازار.

جالبه که یک سری از کاندیداها مثل عارف و رضایی یه توجه مسخره ای به بازار کرده بودن و سری به بازار زده بودن تا رأی بازاری ها رو هم داشته باشن. صد البته که این عمل تبلیغاتی بود و هیچ کدوم برنامه ای برای بازار نداشتن. مهم ترین برنامه دولت هم در این زمینه می تونه از بین بردن دلالی ها باشه که یک کت و شلوار ایرانی که مثلا تو بازار 250 هزار تومن قیمت داره، وقتی میرسه به منطقه ای مثل صادقیه نشه 500 هزار تومن! در حالی که دلال هیچ خدمتی ارائه نکرده و صرفا این جنس دست به دست چرخیده. از طرفی نظارتی هم به قیمت گذاری مغازه ها نمی شه و همین موضوع رو حادتر می کنه. این که دولت اصولا باید نظارتی به قیمت ها داشته باشه یا نه رو در یک پست دیگه مفصل توضیح میدم و بررسی می کنم که آیا فروض اقتصاد سرمایه داری در ایران وجود داره یا نه.

پی نوشت: بازار ارز هم با بررسی همین فروض قابلیت تحلیل بیشتری پیدا می کنه.

چون که گرفتار شدی، عاقبت کار بگو

بالاخره تیم اقتصادی رئیس جمهور منتخب کامل شد و باید ببینیم این معجزه 100 روزه که اعلام کردن چطور از آب در میاد.
یک– من نفهیمدم آخرش که این عدد 100 از کجا در اومده و کی حالا به اینا گفته که 100 روزه معجزه کنین. بابا اگه فرضا به معجزه هم اعتقاد داشته باشه آدم، یه کم تاریخ خوندن متقاعدش می کنه که اون معجزه خفنایی که واسه ایمان آوردن ارائه میشه در سنین بالا از پیامبرا سر می زنه. هیچ پیامبری برنامه 100 روزه برای ایمان آوردن قومش نداره. حالا چون در ایران طبق معمول هیجان بر عقل تسلط داره، رئیس جمهور رو جو می گیره یا می خواد یه جوری زورکی امید بده به جامعه که وعده هایی میده که آدم تو تدبیری که ادعاشو داره شک می کنه.
دو– احتمالا اگه یکم تخصصی اخبار اقتصادی رو دنبال کنین می بینین که ملت گلایه دارن که چرا رئیس بانک مرکزی به جای این که یه اقتصادکلان دان پولی باشه، حسابداره! به پیر به پیغمبر بانک مرکزی کار بانکی نمی کنه و هیچ دلیلی وجود نداره که کسی که یک بانک که هدفش کسب سوده رو خوب چرخونده، بتونه بانک مرکزی که کارش نظارت و تنظیم سیاست های پولی یک کشوره رو خوب بچرخونه. حالا این سری با یک پدیده بامزه تری مواجه هستیم و اون هم اینه که رئیس جدید یک پرونده معروف اختلاس در یکی از بانک هایی که قبلا تحت مدیریتش بوده داره. این دیگه نور علی نوره. خب عزیز من نیلی رو می ذاشتی بانک مرکزی که حداقل یکم سواد اقتصادی تو تصمیم سازی های اقتصادیت تزریق شه. حالا نیلی همچنین آش دهن سوزی نیستا، اما ویژگی های اولیه رئیس بانک مرکزی رو داره.
سه– طیب نیا رو نمی شناسم خیلی و باهاش هم درس نداشتم. اما خب جزوه اقتصاد کلانی که در دوره کارشناسی ارشد ارائه میده رو دیدم و فهمیدم که به زور در حد یه لیسانس اقتصاد سواد داره و بعیده کسی که رو تئوری و تجربه اقتصادی کشورهای مختلف مسلط نباشه بتونه وزارتی به عریض و طویلی وزارت اقتصاد رو بچرخونه. اینجا هم نیلی گزینه خوبی بود هرچند مجلس بهش رأی نمیداد.
چهار– انتصاب نوبخت که دیگه فک منو انداخت. دکتراش رو که از یه دانشگاه در پیت اسکاتلند گرفته، فوق دکتری رو هم تو یه مرکز کج و کوله در ژنو. بعد این آدم تا حالا تو تدوین هیچ یک از برنامه های پنج ساله حضور نداشته. حالا فرض کنید همچین کسی بخواد برنامه بنویسه واسه این مملکت. نیلی اینجا هم خوب بود چون یه مدت رئیس اقتصادکلان سازمان برنامه سابق بود و برنامه سوم هم که تیم خودش نوشته (قحط الرجال رو دارین!).
پنج– تیم اقتصادی رئیس جمهور کلن ضعیفه. اونم تو این شرایط که اولویت اول کشور اقتصاده و مردم هم شدیدا حساسن رو عملکرد تیم اقتصادی. حالا خدا کنه که خوب بتونن کار کنن اما من چندان خوشبین به این تیم نیستم (الان جو نگیره یکی بیاد بگه از تیم احمدی نژاد بهتره، من اینا رو با خودشون دارم مقایسه می کنم).
پی نوشت 1: امروز وزیر صنایع و معادن اعلام کرد که بازار خودرو در ایران به دلیل وجود 25 تولید کننده انحصاری نیست! یعنی دلیل عمیق تر از این نمی تونست بیاره. تازه بعدش که گفته بودن بیشتر توضیح بده زده بود تو فضای نزولی بودن منحنی تولید متوسط و اینا و می گفت چون اینا منحنی هزینه متوسطشون نزولی نیست پس انحصارگر نیستن. یعنی آدم اینا رو به کی بگه؟
پی نوشت 2: براساس تئوری تولید کننده اگر تولیدکننده در محدوده نزولی بودن منحنی هزینه متوسطش فعالیت کنه در بازار انحصار عرضه پیدا می کنه. چون اگه بیشتر تولید کنه، هزینه متوسط هر واحد تولیدیش میاد پایین و اگر رقیبش این شرایط رو نداشته باشه، انحصارگر می تونه با تولید بیشتر و قیمت کمتر رقبا رو از صحنه خارج کنه. این البته داره فرض می کنه که بازار تنظیم نشده و فقط فن تولید باعث انحصارش شده. حالا اگه شما یه تولیدکننده غیر انحصاری باشی اما بیان بازار رو از رقابت برات خالی کنن، خب شما هم انحصارگر میشی و می تونی هر جور که عشقت کشید قیمت رو زیاد کنی و حاشیه سودن رو افزایش بدی. این میشه انحصاری که در بازار خودرو در ایران جریان داره. حالا وزیر اگه اینو فهمید!

برای شروع

بعد از یک سال دوباره می خوام شروع کنم به نوشتن. قبلا چند تا تجربه کج و کوله داشتم از وبلاگ نویسی (حالا قراره این چی باشه مثلا!) و یه مدت اصلا دستم به نوشتن نمی رفت. امتحان دکترا و این که اینا سابقه اینترنتی افراد رو نگاه می کنن بهانه بود. نمی تونستم بنویسم. نمی دونم هم چه مرگم بود. رسما مخم هنگ می کرد وقتی می خواستم فکرمو تایپ کنم. شاید به خاطر این که شرایط مملکت خیلی دیگه قاراش میش بود. نمی دونم.
خلاصه تصمیم گرفتم به این که دوباره بنویسم. درباره چی بنویسم هم خودش سوالی بود. خب می تونستم روند های قبلیم رو ادامه بدم که به دلم ننشست. این شد که تصمیم گرفتم آت آشغال هایی که در دو سال اخیر از رشته دانشگاهیم (اقتصاد) یاد گرفتم حتما بخشی از نوشته هام رو داشته باشه. موضوعات زندگی روزمره مثل درس، تحصیل، کار، رفیق، سیاست، ورزش، معشوق، کتاب، فیلم، موزیک و غیره هم که جزئی جدایی ناپذیر از هر آدمی* هستن. اینه که تصمیم گرفتم اقتصاد رو ضمیمه اینا و حتی باهاشون قاطی کنم و دوباره وارد این دنیای وبلاگ نویسی بشم. لحن نوشته (ادب و اینا یا بی ادبی) و نوع نوشته (طنز، جدی) باید با موضوع دربیاد و هیچ ایده ای هم ندارم که چی قراره بشه. خلاصه همونطور که گوسفندی رفتم، گوسفندی هم اومدم و تا ببینم چی میشه دیگه.
* آدم های ایدئولوژیک الان کلی می خوان اظهار فضل کنن که اینا آیا جزئی از آدم هستن یا نه و یا تفاوت انسان و آدم چیه. من اینجا اعلام می کنم که انسان و آدم و حیوان ناطق و اینا همشون یه مزخرفن و همین بنده و شما منظوره. حالا دیگه تو دین شما، آدما با یه تابع مطلوبیتی** که خدا توعرشش داره رتبه بندی میشن، بنده کاری ندارم.
** در مورد تابع مطلوبیت بعدا توضیح می دم چون فکر کنم باهاش زیاد کار داشته باشم و خیلی ها نمی دونن چیه یا درست نمی دونن چیه (چقدر لذت بخشه که آدم از بالا وارد شه!).